خشکسالی

کد شناسه :40294
خشکسالی

کییوارا، زادگاه آرون فالک، دو سال است که درگیر خشکسالی شده است. شهری زراعی با خانواده‌هایی که اکثرا زندگی خود را از طریق کشاورزی می‌گذرانند، اما خشکسالی تنها راه درامد و امرار معاش را از ساکنان خود گرفته است. آرون بیست سال است زادگاه خود را ترک کرده و یا شاید بهتر است بگوییم به اجبار زادگاه خود را ترک کرده بود اما با دریافت نامه‌ای ناچار به بازگشت می‌شود. نامه‌ای که خبر از مرگ دوست دوران کودکی‌اش لوک هادلر به همراه همسرش کارن و پسر شش ساله‌شان بیلی می‌دهد.
کتاب با مقدمه‌ای کوتاه ولی به اندازه کافی ترسناک آغاز می‌شود. مقدمه‌ای که در آن نویسنده خشکسالی استرالیا را به خوبی نشان می‌دهد و پس از ترسیم یک فضای گرم و خفه‌کننده، به صحنه جرم می‌پردازد و از جسدهایی می‌نویسد که توسط مگس‌ها احاطه شده‌اند
کتاب با مراسم تشییع جنازه ادامه پیدا می‌کند اما در همان ابتدا خواننده متوجه می‌شود که هیچ کدام از اتفاقات عادی نیست. سبک نوشتار نویسنده نیز به شیوه‌ای است که خواننده را کنجکاو می‌کند و نشانه‌هایی کوچک در اختیار او قرار می‌دهد که بداند ماجرا به همین سادگی نیست. در ظاهر، لوک هادلر پس از به قتل رساندن همسر و پسرش خودکشی کرده است. مردم شهر کییوارا، لوک را هیولایی می‌دانند که با بی‌رحمی تمام دست به این اقدام وحشیانه زده است و حتی به پسر شش ساله‌اش رحم نکرده است.
پدر و مادر لوک، فشار مالی را عامل این اتفاق می‌دانند اما به طور کامل این موضوع را باور نکرده‌اند. به همین خاطر آن‌ها از دوست دوران کودکی لوک یعنی آرون فالک، که اکنون پلیس فدرال در بررسی جرایم مالی است، می‌خواهند نگاهی دقیق‌تر به قضیه داشته باشد.
اما آرون علاقه‌ای به این کار ندارد، او بیست سال پیش از سوی مردم کییوارا طرد شده بود. برگشتن دوباره به کییوارا باعث زنده شدن خاطره‌ها و معماهایی می‌شود که هنوز برخی از آن‌ها حل نشده‌اند. هرچند آرون بی‌میل است اما پدر و مادر لوک باعث می‌شوند او در جریان پرونده قرار گیرد.
در فصل‌های مختلف کتاب، نویسنده به گذشته نیز اشاره می‌کند و اتفاقات بیست سال پیش را به شکل کوتاه برای خواننده روایت می‌کند. و این مخاطب است که باید همه این تکه‌های کوچک را در کنار هم قرار دهد تا به حقیقت پی ببرد.
رمان خشکسالی به‌واقع داستانی قدرتمند و رازآلود است که تا آخرین صفحات شما را غرق در شک و تردید نگاه می‌دارد و بارها و بارها شما را به شخصیت‌های متفاوت مظنون می‌سازد. درواقع هرآنچه از یک رمان معمایی – پلیسی انتظار دارید، این کتاب در اختیار شما قرار می‌دهد.
این داستان جنایی مانند بیشتر کتاب‌های مشابه، در درون خود آموزه‌های روانشناختی دارد و شما را به فکر فرو می‌برد. فکر این که چه ناهنجاری‌ها و محدودیت‌هایی برخی شخصیت‌ها را وادار به انجام برخی کارها می‌کند. کارهایی که در ظاهر به هیچ‌وجه منطقی نیست و بعید است کسی بتواند دلیلی برای آن پیدا کند. اما هنگامی که تکه‌های پازل را در کنار هم قرار می‌دهیم و با شخصیت فرد بیشتر آشنا می‌شویم، متوجه خواهیم شد که ریشه مشکل دقیقا کجا بوده است.
داستان علاوه بر اینکه روایت یک جنایت است درباره دوستی و کارهای کوچکی است که ممکن است نتایج بزرگی در پی داشته باشند. کارهایی که شاید آنقدر کوچک باشند که حتی متوجه آن نشویم اما در آینده نتایج بزرگ آن را خواهیم دید. این کتاب به ما می‌گوید محبت خود را نباید از دیگران دریغ کنیم، نباید فکر کنیم که وجود ما برای دیگری بی‌اهمیت است، نباید قدرت تاثیرگذاری خود را دست‌کم بگیریم و نباید به دیگران این احساس را منتقل کنیم که بود و نبودشان زیاد مهم نیست، چون اگر این کار را بکنیم ممکن است برای همیشه پشیمان شویم.
جین هارپر – نویسنده کتاب – خودش معتقد است که رمان ماجرای تلخ و دردناکی را دنبال می‌کند اما همواره در طول داستان روزنه‌ای از امید به چشم می‌خورد که دلیل اصلی تلاش و فعالیت مردم در آن سرزمین خشک است.
درنهایت پیشنهاد می‌کنم اگر به رمان‌های معمایی – پلیسی علاقه دارید، خواندن این رمان را از دست ندهید و در نظر داشته باشد که کتاب خشکسالی فراتر از یک رمان معمایی است. در داستان این کتاب نکات ارزشمند زیادی وجود دارد که هر خواننده‌ای می‌تواند از آن استفاده ببرد.
 

بررسی و نظر خود را بنویسید

1 2 3 4 5

 *

 *

0 نظر