جام جهانی در جوادیه

کد شناسه :9850
جام جهانی در جوادیه

آلکس هیوارد، فرزند سفیر کانادا در تهران است. سیاوش، یکی از بچه های محله جوادیه که دست بر قضا، زبان انگلیسی اش خوب است، به آلکس فارسی یاد می دهد. آلکس، ماجرای یک دوره مسابقه فوتبال را در جوادیه از زبان سیاوش می شنود و یک تیم از بچه های کانادایی را برای مسابقه معرفی می کند؛ اما کار به همین جا ختم نمی شود ...تیم هایی از کشورهای دیگر هم از راه می رسند؛ اسپانیا، ایتالیا، ژاپن، چین، سوئیس، آرژانتین، برزیل و ... از عرب های کوچه مروی و بچه های کارگر افغانی هم تیم هایی معرفی می شوند و به تدریج یک جام جهانی کوچک در جوادیه پا می گیرد.
دربخشی از کتاب می خوانیم:
حالا همه ی اهل محل به سیاوش توجه می کردند. هرجا می رفت، در صف نان و مغازه و لبنیاتی، او را با انگشت به هم نشان می دادند و پچ پچ می کردند و سر تکان می دادند. سیاوش کم کم داشت از این وضعیت کلافه می شد.
غروب بود، سیاوش و دوستانش در پارک گل بهار جلسه داشتند. همه نشسته بودند و چشم به دهان سیاوش دوخته بودند. سیاوش سرش را پایین انداخته بود و انگشتان دستش را توی موهای سرش فرو برده بود.
یوسف گفت: "چی شده سیاوش! از چی می ترسی؟"
سیاوش سر بلند کرد و گفت: "قضیه حسابی جدی شده. من اصلاً فکرش را نمی کردم این ُطوری بشود."
محمدعلی دستی به موهای ژل زده اش کشید، تار موهای جلوی سرش را دور انگشت پیچ داد و خنده خنده گفت: "ناراحت نشو سیاوش، اما از قدیم گفته اند یک دیوانه سنگی تو چاه می اندازد و صد تا آدم عاقل را سر کار می گذارد!"
بابک به محمدعلی توپید: "معلومه چی می گویی؟ یعنی سیاوش دیوانه است؟"

 

بررسی و نظر خود را بنویسید

1 2 3 4 5

 *

 *

0 نظر