«شیفتگیها»، رمان جدید خابیر ماریاس، روایت یک راوی زن در مورد زوجی است که او آنها را ایدهآل میپندارد. این دیدگاه راوی بر اساس مشاهدهی هر روزهی این زوج به هنگام صرف صبحانه در کافهای شکل گرفته است. معمولاً زمانی که نویسندگان یک شیوهی روایی خاص را برمیگزینند، از دیگر شیوهها چشمپوشی میکنند تا به تسلط و اعتباری دست یابند. خابیر ماریاس سیاست دیگری در کارش اتخاذ میکند. راوی «شیفتگیها» گاه از روایت خطی و رئال دست میکشد و شروع به پرسشگری و توجیه حدس و گمانهایش میکند. رمان از یک پلان واحد پیروی نمیکند و نویسنده با آنچه که در هم آمیختن سبکها میتوان نام نهاد، به دنبال ترسیم رابطهی راوی با دیگر شخصیتهای رمان است. این سبک خاص ماریاس به دنبال القای جهانبینی شکاک و نوعی دیرباوری در مخاطب است؛ بهگونهای که در ابتدا اینگونه بهنظر میرسد که قاتلِ میگوئل، یک دیوانهی ولگرد است اما راوی تا انتهای رمان، نظر ما را در مورد قاتل بارها تغییر میدهد و رمان را تبدیل به اثری تمامعیار در ژانر دلهرهآور (thriller) میکند.
انسانها نباید با آنچه دارند و آنچه هستند انگاشته شوند؛ بلکه آنچه نیستند، آنچه ممکن بود باشند یا آرزو دارند باشند، چیزهایی که ندارند، چیزهایی که دارند و ناراحتشان میکند، آنها را شکل میدهد. این مسائل مورد توجه ماریاس بوده و چنین ایدههایی باعث مبهم بودن هویت شخصیت اصلی حتی پس از حتمی بودن مرگش در طول رمان است. هویت به استمرار ناشی از حافظه وابسته است و حافظه خود به تبدیل تجربه به روایت بستگی دارد. ما تجربیاتمان را مدتی پس از ناپدید شدن احساساتمان به یاد میآوریم و این دخیل شدن احساسات است که باعث ابهام در روایت، در حافظه و در نتیجه در هویت است.
در «شیفتگیها»، صحت و درستی اتفاقات روایت شده، امری مبهم، همانند عشق است. تمامی شخصیتهای رمان از نظر عاشقانه، سرخورده هستند و در روابطی که سر راهشان قرار میگیرد، به دنبال عشق راستین خود هستند؛ هر چند که در ابتدای داستان، میگوئل و لوئیزا زوجی ایدهآل پنداشته میشوند. هیچ چیز بیش از یک رابطهی ایدهآل، در معرض حسادت و نهایتاً خیانت نیست. لوئیزا پس از کشته شدن همسرش، در رابطه با دیاز، بهترین دوست همسرش، تصویر میشود. ماریاس در «شیفتگیها»، سه مرتبه به توضیح واژهی حسادت، به همان شکلی که در لغتنامه آورده شده است، پرداخته است:«سمی است که در سینهی نزدیکترین کسان و معتمدینمان ایجاد میشود و آنان را خطرناکتر از دشمنان قسمخوردهمان میکند.» در جایی دیگر از رمان میخوانیم:«بعدها که حالشون بهتر شد و فرد دیگهای رو پیدا کردن حس کردن که این آدم جدید بهترین آدم زندگیشونه و خوشحالن که فرد قبلی رفته و میدون رو برای رابطۀ جدید اونها خالی کرده. این همون قدرت بهتآور زمانِ حاله و …» میبینیم که حتی پس از طرح مسئلهی حسادت، زمان مهمترین مسئلهی نویسنده است و این زمان است که هر موضوعی را تحت سیطرهی خود قرار میدهد و قدرت آن برای ایجاد کشش در عشق مطرح میشود.
0 نظر