«داستان من» روايتي از زندگي شخصي و هنري مريلين مونرو(۱۹۶۲-۱۹۲۶)، بازيگر مطرح سينماي آمريكا از زبان خودش است.
در بخشي از كتاب ميخوانيم:
هاليوودي كه من ميشناختم، هاليوود بدشانسي بود و بدبختي. تقريباً هركس را كه ميشناختم يا سوءتغذيه داشت يا به فكر خودكشي بود. مثل يك بيت شعر بود: " آب، آب، همهجا آب، امان از يك قطره در دهان ما". نام، نام، آوازه، اما يكي يك سلام هم به ما نميكرد.
غذايمان در پيشخوان قهوهخانههاي ارزان بود و جايمان در اتاقهاي انتظار. ما زيباترين قبيلهي گداياني بوديم كه تا به حال شهري به خود ديده و تعدادمان هم كم نبود! برندگان ملكهي زيبايي، دختران دانشگاهي زرقوبرقدار، و دختران پريسيمايي كه خانهدار بودند، از همهجا در اين شهر گرد هم آمده بودند. از شهرها و مزرعهها، از كارخانهها، مراكز رقص و آواز و آموزشگاههاي هنرهاي نمايشي و حالا در اين بين، يك نفر هم از يتيمخانه آمده بود.
و دور بر ما پر از گرگ بود. نه از آن گرگهاي بزرگ كه داخل استوديوها نشستهاند، گرگهايي كوچك: آژانسهاي استعداديابي بدون دفتر و مركز، دفترهاي تبليغاتي بيمشتري، واسطههايي بدون ارتباط با مخاطبين يا مديران. قهوهخانهها و كافههاي ارزان، پر از مديراني بود كه آمادهي بستن قرارداد بودند، فقط كافي بود ثبتنام كني و شرطِ ثبتنام آنها معمولاً در تختخواب ميگذشت.
با همهي آنها ملاقات كردم. همهشان حقهباز و شكستخورده بودند. بعضيهايشان شارلاتان و دروغگو بودند و اندازهي خود شما به فيلم نزديك بودند. بنابراين وقتي با آنها مينشستي فقط بايد به دروغدغلهايشان گوش ميكردي و هاليوود را از چشم آنها ميديدي؛ يك فاحشهخانهي شلوغپلوغ، يك چرخ و فلك، و تختخوابهايي براي يابوهايش.
جايي كه از آن آمده بودم خيلي انسانيتر از اين شهري بود كه فكر ميكردم بهشت برين است. مردم متقلب و دروغگوي اينجا خيلي رنگارنگتر و دوروتر از آن آدمهاي مهم و بازيگران موفقي بودند كه بهزودي آنها را شناختم.
0 نظر