پینوکیو

کد شناسه :8420
پینوکیو

مرد نجاری در حال ساختن پایه یک میز از چوب درخت کاج بود که متوجه می¬شود این چوب قدرت صحبت کردن دارد، برای همین کمی نگران می¬شود. او برای خلاص شدن از دست این چوب آن را به پیرمرد فقیری به اسم «ژپتو» (Geppetto) می-دهد، اما ژپتو با صرف وقت زیادی روی آن،  یک عروسک چوبی به اسم «پینوکیو» (Pinocchio) می¬سازد. پینوکیو از همان ابتدا شروع به  اذیت و آزار پیرمرد بیچاره می¬کند و هنگامی که ساخت پا¬هایش کامل ¬می¬شود و راه رفتن را یاد می¬گیرد، از خانه فرار می¬کند. ژپتو به دنبال او می¬رود و می¬خواهد او را به خانه باز گرداند اما به اتهام آزار رساندن به این عروسک توسط پلیس‌¬ها دستگیر و به زندان فرستاده ¬می¬شود. وقتی پینوکیو به خانه برمی¬گردد، اسباب بازی دیگری که داخل خانه وجود داشت شروع به نصیحت او ¬می¬کند و به او می¬گوید که باید با ژپتو بهتر رفتار کند اما پینوکیو عصبانی می¬شود و اسباب بازی را خراب می¬کند. همان شب پینوکیو نزدیک گاز می¬شود اما پاهایش را می¬سوزاند و متوجه می¬شود که ژپتو همانند پدر اوست و به او نیاز دارد. پدر ژپتو دوباره برای پینوکیو پاهای جدیدی می¬سازد و از آنجایی که هنوز پینوکیو را دوست می¬دارد، وسایل با ارزشی هم که برایش مانده¬ است را می¬فروشد و پینوکیو را به مدرسه می¬فرستد. پینوکیو متوجه می¬شود با وجود اخلاق بدش، قلب مهربانی دارد، پس تصمیم می¬گیرد تا پول دراورده و به پدر ژپتو کمک کند اما در این راه وارد ماجراها و دردسرهای بزرگی می¬شود. 

بررسی و نظر خود را بنویسید

1 2 3 4 5

 *

 *

0 نظر