مردی با حدود ?? سال سن که علاقه ای به گربه و کارت اعتباری ندارد و پول نقد را ترجیح می دهد و سخت به سمت ها پایبند است. در جوانی به خاطر اعتبار پدرش جای او را در راه آهن می گیرد. استخدام می شود؛ اما در یک حادثه خانه اش را از دست می دهد. در قطار با دختری به نام سونیا که تمام علاقه اش در پدرش کتاب و گربه خلاصه می شود، آشنا می شود گرچه در زندگی صاحب فرزند نشدند؛ اما عاشقانه زندگی کردند، به طوریکه تا شش ماه بعد از وفات سونیا، اوه هر روز با شاخه گلی به دیدنش می رفت در اوج ناباوری وقتی به خاطر تعدیل نیرو از شرکت اخراج شد، تصمیم گرفت در یک حرکت احساسی با خودکشی کردن خودش را به همسرش برساند در این میان با زنی ایرانی که اتفاقا باردار بود، آشنا می شود. رنگ علاقمندی هایش تغییر می کند. گربه ای را همدم خود می کند، همبازی بچه های همسایه و تقریبا میهمان همیشگی سفره های شام ایشان می شود مردی سرسخت و منظم که حتی برای سفرهای کوچکش برنامه ریزی دقیق می کرد و هرگز اجتماعی نبود و تقریبا هیچ دوست و آشنایی نداشت، با تغییر رویه دادن و زندگی اجتماعی بهتر با همسایه های دور و نزدیکش از چنان محبوبیتی برخوردار شد که در روز مرگش کلیسا پر بود از کسانی که خوبی های اوه را شماره می کردند. خواندن این کتاب به تمام افراد جوان و میانسالی که با بروز مشکلات و غم از دست دادن عزیزان نا امید شده و انگیزه های طلایی خود را از دست می دهند، توصیه می شود.
0 نظر