جملاتی از متن کتاب
1- می توانستم سرتاسر این خاطره را دوباره در ذهن ببینم. فرن با آن چشم های درخشان و غمگین به من نگاه می کند و ژتون قرمز را روی سینه ام می گذارد. این چیزیست که من از ژتون قرمز دریافت می کنم. شبیه به هم. جور. تو و من. خواهر من، فرن. تنها ژتون قرمز من در سراسر این دنیای پهناور.
2- بعد پیشانیاش را به شیشه چسباند. من هم همین کار را کردم و ما مدتی طولانی به همین حالت ماندیم؛ رودررو. در آن وضعیت تنها میتوانستم او را در قطعه شعری اشک آلود ببینم.
0 نظر