مخلوقات یک روز

کد شناسه :13276
مخلوقات یک روز

اروین د. یالوم در کتاب مخلوقات یک روز، درگیری‌های بیمارانش و همچنین درگیری‌های خودش را در مواجهه با دو چالش بزرگ وجودی توصیف می‌کند. این دو چالش عبارتند از: چگونه زندگی معناداری داشته باشیم و چگونه با پایان اجتناب ناپذیر آن کنار بیاییم.
در داستان‌های کتاب مخلوقات یک روز (Creaturos of a Day: and Other tales of psychotherapy)، ما با افراد مختلفی ملاقات می‌کنیم: پرستار زنی که در مرداب بدبختی، عصبانی و سرگردان است؛ تاجر موفقی که پس از یک خودکشی از شکاف‌ها و رمز و رازهایی که هر رابطه‌ای را آلوده می‌کند، نومید شده است؛ روانشناس تازه کاری که مطالعاتش درباره‌ی وضعیتی انسانی، خاطرات خوبش از دوستی از دست داده را خراب کرده‌اند؛ و مردی که عدم پذیرشش حتی خود اروین یالوم را با بحران اعتماد به نفس درگیر می‌کند و...
در کتاب «مخلوقات یک روز»، اروین د. یالوم (Irvin David Yalom)، معتقد است که بسیاری از بیماران عملاً با مسائل وجودی گلاویزند و بیماران داستان‌های این کتاب با موضوعاتی مانند اضطراب، مرگ، فقدان عزیزان و در نهایت فقدان خودشان، داشتن زندگی معنی‌دار، کنار آمدن با پیری و مشکلات آن روبه‌رو هستند و نویسنده امیدوار است که از طریق این داستان‌ها سطح آگاهی افراد را از موضوعات وجودی بالا ببرد.
در بخشی از کتاب مخلوقات یک روز می‌خوانیم:
گیج شده بودم. بعد از پنجاه سال فعالیت در این حوزه، فکر می‌کردم همه‌ی چیزها را دیده‌ام، اما تا آن زمان ندیده بودم که بیماری وارد مطبم شود و عکسی از خودش را که در اوج جوانی‌اش گرفته شده بود به من نشان دهد. وقتی من به عکس بالرین زیبایی نگاه می‌کردم که در حالت آرابسک، با مهارت، تعادلش را روی انگشت شصت پایش حفظ کرده بود و دستانش را موقرانه بالا داده بود، این بیمار، ناتاشا، که زن روس تنومد و هفتاد ساله‌ای بود با اشتیاق به من نگاه می‌کرد و همین مسئله مرا دلسردتر کرد. نگاهم را به ‌سمت ناتاشا برگرداندم که هرچند دیگر آن‌قدرها قلمی‌ نبود، ولی باز هم با لطافت یک رقاص روی صندلی‌اش نشسته بود. احتمالاً احساس کرده بود که من در حال جست‌وجوی آن رقاص جوان در چهره‌اش هستم؛ زیرا سرش را بلند کرد و کمی به‌ سمت من چرخاند تا من تصویری واضح از چهره‌اش داشته باشم. چهره‌ی ناتاشا خشن شده بود، شاید بر اثر زمستان‌های طولانی روسیه و نوشیدن زیاد الکل. وقتی یک ‌بار دیگر به عکس ناتاشای جوان که ظرافتی حیرت‌آور داشت نگاه کردم، با خود گفتم: هرچند مثل گذشته زیبا نیست، هنوز هم زن جذابیه.
ناتاشا محجوبانه پرسید: «دوست‌داشتنی نبودم؟» وقتی با حرکت سر، حرفش را تأیید کردم، ادامه داد: «من بهترین بالرین لا اسکالا بودم.»

 

بررسی و نظر خود را بنویسید

1 2 3 4 5

 *

 *

0 نظر