نام اروین یالوم همیشه برای من، به همراه کلمه اصالت تداعی میشود. مردی فرزانه که همیشه ما را به این تشویق میکند که خودمان باشیم و از این که به خود واقعیمان تبدیل شویم، ابایی نداشته باشیم. او شاید مستقلترین روانشناس زنده دنیا باشد؛ به راحتی به روانپزشکی و درمانهای رفتاری شناختی (به عنوان درمانهای غالب) میتازد و با وجود انتقادات، از فرویدی تجلیل میکند که بسیاری از روانشناسان جدید سعی در طرد او دارند. او همخوانی و اصالت را در کتاب “من چگونه اروین یالوم شدم” به اوج خود رسانده و با قلمی گیرا و خودافشایی ستودنی، از تاریکترین بخشهای وجود خود از نوجوانی تا کهنسالی سخن گفته است و خودش را به زیبایی تحلیل کرده است. این نوشته میتواند علاوه بر خلاصه کتاب، یک زندگینامه مفصل از اروین یالوم بزرگ باشد.
دوران نوجوانی در کتاب من چگونه اروین یالوم شدم
یالوم درقسمتهای ابتدایی به شرح دوران نوجوانیاش میپردازد. از پدر متینش میگوید. او پدرش را فردی آرام، فاصلهگیر و پرتلاش معرفی میکند و از این که تلاش کافی برای ورود به دنیای پدر نکرده احساس حسرت خود را بیان میکند. در قسمتهای بعدی از مسائل حل نشدهی خود با مادرش میگوید و کمی از او بدگویی میکند. در یکی از خاطرات دردناکش مطرح میکند که یک بار که پدرش دچار حمله قلبی شده بود و مادرش او را مقصر این اتفاق میدانست و به اروین جوان میگفت، “تو پدرت را کشتی” . در نهایت با امدن پزشکی به نام دکتر منچستر آرامش به خانه باز میگرد. یالوم دکتر منچستر را اولین جرقهای معرفی میکند که او را به سمت روانپزشکی و درمانگری سوق داد.
این واقعه باعث شد یالوم از مادر خود فاصله بگیرد و همیشه رابطهاش با مادرش شکرآب شود. هر چند در اواخر کتاب “من چگونه اروین یالوم شدم” با این وجود در اواخر کتاب مادرش را میستاید و از بدگوییهایی که در مورد مادرش کرده ابراز ناراحتی میکند. این که یالوم میتواند در جایگاه یک روانشناس به راحتی در مورد روانجوریهایش حرف بزند و از مشکلات روانی خود به عنوان درمانگر حرف بزند، بدون شک می تواند آموزندهترین نکته این کتاب برای خواننده و روانشناسان جوان باشد.
یالوم از حس بیریشگی در اوایل زندگی خود میگوید. او یهودی سفید پوستی از خانوادهای مهاجر بود که در محله مسیحی سیاهپوست زندگی میکردند. او با مذهب خانوادگی خود سر لج داشت و به سختی به دنبال راهنما و تکیهگاه میگشت. یالوم هیچوقت خود را به عنوان پسری زیبا و جذاب نمیشناخت و مطرح میکند که چطور از علاقهاش به مطالعه برای جلب محبت دوستان خواهر بزرگترش استفاده میکرد. او تصور میکند که یالوم جوان نزد یالوم پیر برای مشاوره و درمان میرود. دیالوگهای خیالی دو طرف جذابیت خاصی دارد.
رابطه با مریلین کونیک
او در ۱۶ سالگی علی رغم بی علاقگیاش به مهمانی، به علت این که کار بهتری نداشت، به اصرار دوستش به یک مهمانی میرود و برای اولین بار با مریلین کونیک ملاقات میکند و همانجا میدانست که “کار تمام است”. یالوم همیشه از دوستش بابت این اصرار متشکر بود. بعد از چند قرار با پسرعمویش سی دلار شرط میبندد که با مریلین ازدواج خواهد کرد. این رابطه اولین، آخرین و همیشگیترین رابطه اروین بود. او مریلین را الگویی از مهربانی، بخشش و تعهد به زندگی معرفی میکند که به افکار و بلندپروازیهایش پر و بال داد.
یالوم در برخی موارد با جزئیات ریزی درباره سفرهایش و خاطراتش با مریلین صحبت میکند که از نظر من کسل کننده بود و تا حدی بی ربط به نظرم آمد. اما این که چطور با هم یک رابطه پایدار را با هم خلق میکنند از نکات مثبت کتاب بود. به نظرم بخشهایی از زندگی خصوصی یالوم برای مخاطبان جذابیتی ندارد. گاهی چند پاراگراف به توصیف شهری میپرداخت که در آن گشته بود.
دوران جوانی و کالج
یالوم از دوران دانشجویی خود در رشته پزشکی خاطرات پرفشاری نثل میکند. از طرفی فشار درسها را نابودکننده توصیف میکند و بیان میکند که برایش برقراری تعادل بین درس و رابطهاش با مریلین دشوار شده بوده به حدی که تمام ناخنهایش را میجوید. او به هیچوجه نمیتوانست در این دوران از زندگی لذت ببرئد و وسواس گونه درس را دنبال میکند. او با این که در آینده علاقهاش از پزشکی به ادبیات و روانشناسی میرود؛ انتخاب رشته پزشکی را اشتباه نمیداند. او دوست داشت آنچه را که دکتر منچستر به او هدیه کرده بود، به دیگران هدیه کند.
سالهای میانی
او در دوران رزیدنتی به سمت فلسفه کشیده میشود. چیزی که خلا آن رادر بسیاری از روانشناسان امروز میتوان دید. ترکیب فلسفه و ادبیات (علاقه همیشگیاش) چیزی است که یالوم را از همهی روانشناسان هم دورهاش متمایز میکند. مریلین یالوم را تشویق میکند که کتب کافکا، کامو و متعاقبا سارتر و دیگر اگزیستانسالیتها را مطالعه کند. مطاله آثار رولو می بزرگ یالوم جوان را متقاعد میکند که به صورت جدی وقت مطالعه تاریخ فلسفه رسیده است. یالوم علاوه بر رواندرمانی اگزیستانسیال با گروهدرمانی نیز شناخته میشود. قسمتهای میانی کتاب به طور مفصل به شرح پیشرفتهایش و کتاب درسی معتبرش در حوزه گروهدرمانی میپردازد. تبلور این بخش از زندگی یالوم در کتاب درمان شوپنهاور به خوبی مشخص است.
عقاید مذهبی اروین یالوم
موضع او تقریبا الحادی است و خود را از لحاظ فکری شبیه ریچارد داوکینز، کریستوفر هیچنز و سم هریس میداند. او خود را دین باور نمیداند و این را خیلی بهتر از دین ستیزی میداند. او در قسمتهایی از کتاب ایده زندگی پس از مرگ را ایدهای آرامبخش میداند. او تاثیر دین را در زندگی همکاران روانپزشکش ناچیز میداند و معتقد است از این که دین ندارد هیچ گاه آسیب ندیده است.
یالوم و فروید
یالوم فروید را نه تنها پدر روانکاوی، که او را پدر رواندرمانی میداند، چون پیش از فروید هیچگونه رواندرمانی وجود نداشته است. او انتقاداتی به فروید دارد ولی احترام زیادی برای او قائل است. “خیلی از مواقع که کار درمانی انجام میدهم، نظرات فروید در ذهنم ظاهر میشوند.” یالوم از این که اندیشه فروید از مد افتاده، متاسف است و در فصل”همه حرفهای فروید غلط نبود” در کتاب ارزشمند هنر درمان این نظر خود را بسط میدهد. او دورانی را در وین شهر زیگموند فروید میگذارند و هنگامی که زخم مشکوکی در دهانش پیدا میشود فکر میکند که از سرطانی شبیه به سرطان فروید خواهد مرد و همین میشود که سیگار را ترک میکند.
اروین یالوم و ویکتور فرانکل
او در دورانی که در وین زندگی کرد، اضطراب شدیدی را تجربه میکند که او را بر این میدارد که با ویکتور فرانکل نویسنده کتاب انسان در جستجوی معنا دیدار کند که در تلاش اول موفق نمیشود. در آخر به سختی وقت ملاقاتی با او ترتیب میدهد. یالوم فرانکل را مردی قدکوتاه، جذاب، خوش رو با موهای سفید معرفی میکند که قدرتی سحر امیز در سخنرانی داشت. او حس میکند در جلسه اول فرانکل میخواهد او را تحت تاثیر قرار دهد. در آن جلسه فرانکل اصلا درباره علت این که یالوم چرا میخواست او را ببینید، سوال نمیکند و فقط درباره مسائل مورد علاقه خودش حرف میزند. چیزی که از این بخش کتاب مشخص است، این است که یالوم همچنان از دست فرانکل عصبانی است.
فرانکل به درخواست مشاوره یالوم اهمیتی نمیدهد و از یالوم میخواهد برای دعوت او به دانشگاه استنفورد برای سخنرانی تلاش کند و همین اتفاق هم میافتد. یالوم دیدارش با فرانکل در استنفورد را مشکل دار و سخت توصیف میکند و ارائه زنده درمان بالینی او را در نوع خودش فاجعهای میدانست. او به جای نشان دادن معنادرمانی (سبک درمان فرانکل) اجبار و تحکم را نشان میداد. یکی از دانشجوها در این بین با اعتراض جلسه را ترک کرد. “هیچ عذرخواهی ویکتور را آرام نمیکرد و معتقد بود باید واحد درسی ان دانشجوی معترض حذف شود”
یالوم چندین بار سعی میکند بازخورد مناسبی از رفتار ویکتور به او بدهد که همیشه فرانکل آن را به انتقاد مخرب تعبیر میکرد. او معتقد بود تمجیدها چشم فرانکل را کور کرده بود و خود فرانکل کاملا با یالوم مخالف بود. داستان یالوم و فرانکل در این کتاب جذابیتی بالایی داشت وباید در نظر داشت این تنها روایت یالوم از یک واقعه است. در اخر این بخش یالوم معترف است که به خوبی نتوانسته درد و رنج فرانکل را درک کند و سعی کرد در دیدارش با رولو می این موضوع را جبران کند. یالوم از لحاظ علمی و هنر درمانی برای فرانکل احترامی زیادی قائل بود
کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال
او با مطالعه کتاب هستی رولو می و شرکت در کلاسهای فلسفه سعی میکند بصیرت گذشتگان را با روانشناسی بیامیزد. او با آثار هایدگر، کیرکگور، سارتر، شوپنهاور و نیچه آشنا میشود و آنهایی را که کاربرد بالینیشان بیشتر بود، انتخاب میکند. او متوجه میشود اضطراب مرگ مهمترین دغدغه وجودی ماست که برای همین با بیماران نزدیک به مرگ شروع برقراری جلسات گروه درمانی میکند. او در این قسمت مفهوم موجدار شدن را مطرح میکند که جذابیت ویژهای دارد. او با الهام از یکی از بیمارانش جمله معروفش را میگوید: “گرچه ما مرگ ما را نابود میکند، ولی اندیشه مرگ ما را نجات میدهد”. شاید جذابترین بخش کتاب ” من چگونه اروین یالوم شدم ” همین قسمت کتاب باشد. در نهایت او کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال را در چهار فصل مرگ، تنهایی، پوچی و آزادی جمعبندی میکند.
روبرو شدن با رولو می در کتاب من چگونه اروین یالوم شدم
یالوم جلساتی را با رولو می ترتیب میدهد و در آن از یک ابتکار جالب استفاده میکند. به علت دور بودن مسافت، در راه مطب می، به نوارهای جلسات قبلی او گوش میداد.یا لوم علاقه ویژهای به رولو می نشان میدهد. می با دقت به وسواسهای فکری یالوم درباره مرگ گوش میداده و با او همراهی میکرد. هر چند دوستی بین بیمار و درمانگر دشواریهای خود را دارد، این دو برای همیشه دوست ماندند. یالوم علت موفقیت درمان می را این میدانست که رولو حضورش را به اروین تقدیم کرده بود. اتفاق عجیب این فصل کتاب این است که بزرگترین مشاجره اروین و همسرش با مصرف اکستازی به همراه رولومی به پایان میرسد. این اخرین تجربه یالوم از مواد مخدر بود.
در اواخر عمر می دچار فراموشی میشود و در جلسه سخنرانی یک داستان را سه بار تکرار میکند. این واقعه روی یالوم اثر زیادی میگذارد و او را غمگین میکند. یالوم آخرین لحظات زندگی می را به شکلی غمگین و تاثیرگذار تعریف میکند.
0 نظر