خالکوب آشویتس یک داستان واقعی، تکاندهنده و البته عاشقانه از جنگ جهانی دوم است و همانطور که از عنوان آن مشخص است در اردوگاه کار اجباری آشویتس جریان دارد. نویسنده کتاب، هدر موریس، برای نوشتن این کتاب که سه سال طول کشید هر هفته دو یا سه بار به دیدن «لالی» میرفت.
کتاب خالکوب آشویتس داستان زندگی دو شخص معمولی است که در دورانی غیرمعمول زندگی کردند. دورانی که نه تنها از آزادی محروم بودند بلکه شأن، نام و هویتشان نیز از آنها گرفته شده بود. این کتاب روایتی است از آنچه لالی برای بقایش انجام داد. در طول تمام سختیها لالی با این شعار به زندگی ادامه داد: اگر صبح از خواب بیدار شوی، معجزه است.
خالکوب بودن در آشویتس امکانات بیشتری مثل جیرهی غذایی بیشتر و زندگی با آسایش بیشتری برای او فراهم میکند، اما لالی باشجاعت و فداکاری جیرهی غذایی اضافی خود را با بقیه زندانیها شریک میشود و حتی با ارتباط با بیرونِ اردوگاه برای آنها دارو و غذا تهیه میکند تا در یک مکان پر از ترس، وحشت و تاریکی، تبدیل به یک کورسوی امید شود.
اما داستان کتاب از جایی شکل میگیرد که در همین اردوگاه با عشق زندگیاش، گیتا، آشنا میشود و خیلی سریع عشق را تجربه میکند. در واقع این نیروی عشق و امید به رهایی بود که باعث شد همه آن اتفاقات وحشتناک را تحمل کنند و زنده بماند.
نویسنده کتاب در یادداشتی در انتهای کتاب توضیح میدهد که لالی بعد از مرگ همسرش تصمیم میگیرد داستان زندگیاش نوشته شود و به هدر موریس مدام گوشزد میکند که میخواهد سریعتر کار نوشتن را انجام دهد چرا که وقت ندارد! وقتی هدر موریس از لالی میپرسد: چقدر وقت دارد و آیا میخواهد جایی برود؛ لالی جواب میدهد: باید پیش گیتا بروم.
کتاب خالکوب آشویتس در یک نگاه کلی داستان عشق، زندگی، امید و فداکاری است. یک داستان پر از محبت و شفقت در دورانی آکنده از اندوه و وحشت و قساوتهای بشری که به شکل ساده و روانی هم نوشته شده است. از نظر ادبی چندان کتاب شایستهای (در مقایسه با دیگر کتابهای این زمینه) محسوب نمیشود اما همانطور که خود لالی اشاره کرد: داستانی است که شاید ارزش گفتن داشته باشد.
0 نظر