رمان «پدران و پسران» دارای موضوع بسیار ساده ای است؛ داستان رویارویی دو نسل است در روسیه قرن نوزدهم . نسل پسرانی که قید سنت و تاریخ را زده اند و به سمت غرب و انسانگرایی رفته اند و نسل پدران آنها که هنوز در قید و بند خانواده و اشرافی گری و آیین ها هستند .
بازاروف قهرمان داستان در واقع نماینده نسل پسران است ، کسی که تورگنیف او را نیهیلیست می نامد یعنی کسی که در برابر هیچ مرجع قدرتی سر خم نمی¬کند و هیچ اصلی را نمی¬پذیرد. آدمی سر زنده ، مغرور و علم گراست خود را طبیعیدان می داند و به هر جا که سفر می¬کند دنبال شناخت بدن حیوانات است. با دوستش به دیدن خانواده ی او می روند و بیشتر ماجراها در ملک دوستش روی می دهد. او صبح ها قورباغه را تشریح می کند و در سر سفره به بحث می نشیند و همه چیز را انکار می کند. علی الخصوص نسبت به عشق و ایمان مذهبی واکنش بسیاری دارد، با اینکه خودش عاشق شده است عشق را رمانتیک شدن بیهوده می داند و با اینکه با پدر و مادری مذهبی پرورش یافته است مذهب را بی فایده می پندارد. بازاروف نیهیلیست، پوزیتیویست و کسی است که او را اولین بلشویک دانسته اند.
«من فقط می خواهم بگویم شخصی که تمام عمر خود را وقف عشق بازی با یک زن نماید، چون امکان این کار از او سلب شود خویشتن را می بازد به قدری بیچاره می شود که به درد کار دیگری نمی خورد …» ص 62
در این رمان علاوه بر اختلاف بین نسلها، اختلافات کارگر و کار فرما ، ارباب و دهقان، زن و مرد، انقلابی و محافظه کار را در جامعه ی روسیه قرن نوزده بیان می شود .
« اگر زنی را دوست داشتید، تلاش کنید به او برسید. اما اگر موفق نشدید، سراغ زن دیگری بروید. دنیا بزرگ است!»
داستان، شکاف نسل ها را در جوامع به خوبی نشان می دهد، شکافی که همواره وجود داشته است اما با ظهور تجدد و مدرنیته بیشتر بارز می شود. داستانی که در موازات داستان بازاروف می خوانیم، قصه نیکولای کیرسانف و پسرش آرکادی است. داستان آنها طنز تلخی دارد تا جایی که کیرسانف به یاد می آورد که زمانی خودش هم مثل پسرش آرکادی سرکش بود. تلاش های او برای نزدیک شدن به پسرش و جوانان دیگر بی فایده می ماند.
بازاروف به دوستش که عاشق دختری شده و می خواهد با او ازدواج کند می گوید :” تو برای زندگی تلخ و بی نمک، یعنی زندگی منفرد ما خلق نشدی. در تو نه جسارت و نه بغض هست، فقط شجاعت و گستاخی جوانی موجود است و این به درد کار ما نمی خورد. شما نجبا جز آنکه بزرگوارانه تسلیم شوید و یا به جوش و خروش در آئید، نمی توانید قدم مهمی بردارید … و این هم اررزشی ندارد. مثلا شماها نمی جنگید و خود را شجاع تصور می¬کنید. اما ما می خواهیم بجنگیم. میفهمی، گرد و خاک ما چشمان تو را کور خواهد کرد، اعمال ما تو را لکه دار خواهد کرد … تو اصلا به ما نرسیده ای ، تو بدون اینکه مایل باشی ، از خودت خوشت می آید. دوست داری به خود دشنام دهی ، ولی ما از این کار حوصله مان سر می رود. ما اشخاص دیگری را لازم داریم ، ما دیگران را باید بشکنیم .”
پدران و پسران ، مشهورترین رمان تورگنیف نویسنده روسی است. آن چنان که از اسم آن پیداست، بازاروف، شخصیت اصلی این رمان، نماد ِ انقلاب است. نماد سرپیچی از قوانین قدیمی و کهنه. انقلابی که اگرچه به باورهای ِ جدید نمیانجامد، اما پدران را طرد میکند، سبب شکاف نسلها میشود و به بی حاصلی پسران میانجامد. بازاروف بعد از گرفتاری در عشق، دل زده از هر نوع رابطه از خود بیزار می شود و تورگنیف تصمیم می گیرد در انتها سرنوشت شومی را برایش رقم بزند؛ تا جایی که منتقدین، بازاروف را، تنها «کاریکاتوری از نسل جدید » دانستهاند.
« مرا فراموش خواهید کرد . مرده ، رفیق زنده نیست پدرم به شما خواهد گفت که روسیه شخص مهمی را از دست داده است… این حرفها مزخرف است… ولی اعتقاد پیرمرد را متزلزل نکنید. مقصود این است که طفل نگرید…روسیه به من احتیاج دارد؟ نه معلوم میشود احتیاجی ندارد ، به کفاش وخیاط احتیاج دارد ، قصاب … من هذیان می گویم … این جا جنگل است … »ص290
0 نظر