خواننده از جایی وارد فضای کتاب میشود که بوچانی درون قایقی همراه همسفرانش اندونزی را ترک کرده است. در دل دریا او مختصر و کوتاه از مشقات چندماه آوارگی و گرسنگی در جاکارتا میگوید. و سپس پای چند شخصیت فرعی را به داستان وا میکند. او نه چیزی از علل سفرش میگوید، نه نحوهی ارتباطش با قاچاقچیها. فقط ما را با خود به دل دریا میبرد و شبی را به تصویر میکشد که قایق سوراخ میشود. تلاش نافرجام مردان ناخدا برای نجات قایق و سرنشینانش حاصلی ندارد. قایقهای ماهیگیری سرمیرسند و مردان و زنان شناور بر آبهای تیرهی اقیانوس را نجات میدهند.
باز هم با یک وقفه مواجه میشویم. اطلاعاتی درمورد چگونگی تلاش مجدد او برای ادامهی مسیر در دسترس نیست. بوچانی درتلاش نخست به آب میافتد و تصور اینکه تمام داراییشرا از دست داده دور از ذهن نیست. اما دو هفته بعد بار دیگر او را سوار بر امواج میبینیم. این بار اما پایش به استرالیا میرسد. ولی بلافاصله او را راهی جزیرهای استوایی به نام مانوس میفرستند. او شش سال در این جزیره میماند و حتی برای دریافت جایزهی ادبیش اجازهی خروج نمییابد..
باقی کتاب شرح روزهای پررنجش در پناهگاه است. تلاش برای تحمل گرما، مبارزه با خطر مالاریا، ازدحام جمعیت، صفهای طولانی،تفاوتهای فرهنگی و شرایط اجتنابناپذیر پناهگاه. رفتار خشن ماموران پناهگاه، امیدهای واهی، ارتباطات انسانی گوشهای از وقایعی است که میتواند توجه خواننده را جلب کند
..
0 نظر