کتاب بی زمستان سفرنامه ای است از منصور ضابطیان به سه کشور تاجیکستان، آذربایجان و گرجستان که تصاویری آن را مزین کرده اند. این کتاب از سوی انتشارات مثلث به چاپ رسیده و نویسنده هر فصل از سال را در یکی از کشورهای بالا سپری کرده است. از آن جایی که سفر زمستانی ضابطیان به یکی از کشورهای سردسیر عملی نشد او تصمیم گرفت برای جلوگیری از سپری شدن حداقل یک سال برای افزودن فصلی دیگر به کتابش آن را بدون زمستان منتشر کند و همین وجه تسمیه کتابش است: بی زمستان. لحن او در دو بخش اول و آخر کتاب همان لحن همیشگی است، اما درباره آذربایجان که سفرنامه اش به سفارش “نشنال جئوگرافی” تهیه شده کمی جدی تر سخن گفته است که همین جدیت می تواند جذابیت های ویژه خود را داشته باشد. با بی زمستان که همراه شوید بهار را در تاجیکستان، تابستان را در آذربایجان و پاییز را در گرجستان سپری خواهید کرد.
گزیده ای از کتاب
-پگاه؟… پگاه چیه؟
و با زحمت برایم توضیح می دهد که آنها به فردا می گویند پگاه و به پس فردا می گویند فردا! نزدیک بود همین اشتباه ساده کل برنامه ی سفرم را به هم بریزد.
در کلام تاجیک ها می توان واژه های زیبایی پیدا کرد. واژه های فراموش شده ای که روزگاری در زبان فارسی استفاده می شدند. شباهت بعضی از این واژه ها با واژه هایی که قدیم در خراسان استفاده می شد دست کم برای من خاطره انگیز است. سال ها بعد از آنکه مادربزرگ مشهدی ام را از دست داده ام، حالا بعضی از واژه هایی که استفاده می کرد را اینجا می شنوم. مادربزرگم همیشه به حیاط می گفت هولی. و این واژه اینجا واژه ای بسیار رایج است که در طول روز ممکن است بارها استفاده شود. یا مادربزرگم هیچ وقت نمی گفت باد می آید، همیشه به جای واژه ی باد از واژه ی شمال استفاده می کرد. درست مثل سهراب که حالا می گوید: «منصور جُن! شیشه رُ پویین بدهید که شِمال بوزد.»
0 نظر