هربار که معنی زندگی رافهمیدم ، عوضش کردند

کد شناسه :6025
هربار که معنی زندگی رافهمیدم ، عوضش کردند

کلاین با جسارت تمام عنوانی برای کتابش انتخاب کرده که یکی از پیامهای اصلی‌اش را فاش می‌کند: «روش‌های زیادی برای زندگی کردن و لذت بردن از آن وجود دارد». کلاین در نوشتن این کتاب از دغدغهها و سوالات اساسی که در جوانی برایش مطرح شده، استفاده کرده است. ذهن جستجوگر او در جوانی تا جایی پیش رفت که حالا به معنی «معنی» هم فکر میکرد. از دید او این یکی از مسائل منطقی و اساسی بود. او معتقد بود که اگر ندانیم که «معنای خود معنی چیست، پس معنی نداشت که دربارهی معنی زندگی خودمان و دیگران سرگشته و پریشان شویم». او که در رشتهی فلسفه درس میخواند، با نزدیک شدن به فارغالتحصیلی به این فکر میکرد که حالا قرار است بهعنوان فردی مستقل و بزرگسال وارد جامعه شود، اما او همچنان گیج و سرگشته در کتابهای فلسفی دنبال این بود که ببیند حالا باید چکار کند و چطور زندگی کند. تا این که از جان لنون جملهای را میشنود که میگوید «زندگی چیزی است که در مورد شما اتفاق میافتد، درست در همان زمان که درگیر نقشههای دیگری هستید». اینجا بود که کلاین به این نتیجه رسید که فیلسوفها در تمام دوره‌های تاریخی همیشه درگیر زندگی و جهان هستی بودهاند و هر کدام زندگی را از دریچهی ذهن خودشان میدیدهاند. برای کسی مانند شوپنهاور، هدف از زندگی شادی و خرسندی است. هرچند خودش اعتراف میکند که رسیدن به این هدف تقریبا غیرممکن است. در جملهای از این فیلسوف در همین کتاب آمده «زندگی مانند پاندولی است که مدام بین رنج و ملال در نوسان است». حالا اگر توانستید در این رفت‌وآمد بیپایان، مجالی برای شادی و خوشحالی پیدا کنید، به هدف زندگی نزدیک شده‌اید. اما اپیکور هم که از فیلسوفهای لذتگرا بوده، معتقد است برای این که زندگی بهتری داشته باشید، باید از حال لذت ببرید. چون بهترین شکل ممکن از زندگی همین است. در این میان کامو میگوید که اگر در جستجوی معنای زندگی باشید، هرگز آن را پیدا نخواهید کرد. درحالی که سارتر معتقد است که زندگی چیزی نیست که آن را کشف کنیم، بلکه همان چیزی است که باید آن را خلق کنیم. در میان تمام این نظریات، ذهن کنجکاو و پرسشگر نویسنده در جستجوی پیدا کردن تعریف درست زندگی از دید فلسفه است. او تمام این نظریات و دیدگاههای مختلف را با زبانی ساده و روان بررسی میکند و دربارهی هرکدام، نظر شخصی خود را میگوید. حتی چند مثال از زندگی خودش و اطرافیانش هم تعریف میکند که درک تمام این مطالب و مصداق آنها در زندگی روزمره را آسان میکند. ضمن این که باعث میشود حالوهوای کتاب چندان ملالآور و خستهکننده نباشد.
پایان کتاب درنوع خود بسیار جذاب، صداقانه و تاثیرگذار است. کلاین در موخرهی کتابش مینویسد: «خوب، معنای زندگی را فهمیدید؟ با کی دارم شوخی میکنم؟ چه کسی را دارم سر کار میگذارم؟ اصلا من کی هستم؟». اینجا نهتنها بحث زندگی و معنای آن به نتیجه نمیرسد، بلکه سوال جدید دیگری هم مطرح میشود که اصلا من چه کسی هستم؟ و آیا با توجه به معانی مختلف زندگی امکان دارد «خود»های متفاوتی داشته باشم؟ بهنظر میرسد چنین مسائلی هیچوقت به نتیجه نرسد. همیشه در مسیر پیدا کردن پاسخ برای یک سوال، به سوالات دیگری میرسیم که ممکن است مسیر اکتشافات را تغییر دهد. البته نویسنده معتقد است که روند درست طرح سوال همین است، چون هیچ نظریه و اعتقادی نمیتواند قطعا درست باشد. و یک فیلسوف حرفه‌ای کسی است که براساس توالی پرسشها نظریاتش را بیان میکند. همانطور که برتراند راسل میگوید، همین ماهیت مبهم و غیرقطعی پاسخها است که این پرسشها را تبدیل به پرسشهای فلسفی میکند. چون در غیر این صورت، مسائل علمی محسوب میشدند. از دید کلاین، حرف درست را ویتگنشتاین زده، زمانی که میگوید «زندگی ابدی از آن کسانی است که در حال زندگی میکنند». با تمام این همه عقاید و نظریات مختلف، انسان موجودی آزاد و مختار است. هر کس همانطور که دوست دارد زندگی میکند، یک مسیحی متدین، مبارز راه آزادی، یا آدمی بیکار و بیانگیزه، همه میتوانند از همین شکل زندگی که دارند لذت ببرند و در آن به تعالی برسند. پس از خاتمهی کتاب، کلاین با ابتکاری جالب واژهنامهای طراحی کرده که در آن تمام مکتبهای فلسفی و فکری را با زبانی بسیار آسان و شیوا تعریف کرده است. او با معرفی این اصطلاحات، به خوانندگان جوان و نوپای فلسفه، این فرصت را میدهد تا پیش از هر مطالعهی تخصصی دربارهی فلسفه، با مکتبهای آن آشنایی ابتدایی داشته باشند.

 

بررسی و نظر خود را بنویسید

1 2 3 4 5

 *

 *

0 نظر