کتاب «مرگ در میزند» شامل داستانها، مقالات و نمایشنامههای نوشتهی «وودی آلن» نمایشنامهنویس و کارگردان شاخص آمریکایی است که عبارتاند از «مرگ در میزند»، «گام بزرگی برای بشریت»، «سطحیترین انسان»، «پرسش»،، «اعترافات یک سارق»، «خاطرات: مکانها و افراد» و «دوران شوم زندگی ما».
«وودی آلن» استاد طنز و کمدی است، او با نگاهی ظریف و منحصربهفرد ادبیات را با نمایش و سینما گرهزده و آثار خاصی را منتشر کرده است. داستانهای کتاب «مرگ در میزند» هم با درونمایه طنز به نگارش درآمدهاند و نقد بر افکار و احکام حاکم بر جامعه هستند.
در بخشی از کتاب مرگ در میزند میخوانیم
چند دقیقه بعد که داشتم در خیابان پنجم به سمت خانه پیاده میرفتم، با خودم فکر کردم که آیا دکتر هایملیخ، که تا این اندازه نامش در مقام کاشف مانور خارقالعادهای که کمی پیش شاهدش بودم در خرد جمعی نقش بسته، روحش هم خبر داشت که چیزی نمانده بود سه دانشمند. همچنان گمنام، پس از ماهها جستجوی بیوقفه برای یافتن راهحلی برای این ترومای خطرناک زمان غذا، در کشف این مانور از او پیشی بگیرند؟ به این نیز فکر کردم که آیا از وجود دفترچه، یادداشتی نزدیکی از اعضای ناشناس این گروه سه نفره خبر داشت؟ دفترچهای که خیلی تصادفی در یک حراجی به دلیل شباهتش ازنظر وزن و رنگ با اثری مصور به نام «بردگان حرمسرا» که قیمت ناچیز درآمد هشت هفته کاریم را برایش پیشنهاد داده بودم به من تعلق یافت. در ادامه گزیدههایی از این دفترچه خاطرات را، که صرفاً محض خدمت به علم آن را ارائه کردهام، میخوانید:
۳ ژانویه. امروز برای نخستین بار با دو همکار آشنا شدم که به نظرم هر دو آدمهای جالبی هستند، منتها ولفس هایم کمترین شباهتی با تصوراتم از او ندارد. مثلاً، از عکسش چاقتر است (فکر کنم عکسش قدیمی باشد). ریشش نه خیلی بلند و نه خیلی کوتاه اما انگار به پرپشتی علف هرز است. فقط این نیست. ابروهایی کلفت و پرپشت و چشمانی تیلهای هرکدام اندازه یک میکروب دارد، که پشت عینک ضخیمش همچون شیشهی ضدگلوله مدام با سوءظن اینطرف و آنطرف درحرکتاند. تازه تیک هم دارد.
یارو گنجینهای از تیکهای صورت و چشمکهای عصبی است که فقط مجموعه نتهای موسیقی استراوینسکی را کم دارد. با تمام این اوصاف، آبل ولفس هایم دانشمند باهوشی است که به خاطر تحقیقاتش بر روی خفگی پشت میز شام در سرتاسر دنیا اسطوره شده است. وقتی فهمید با مقالهاش درباره «عق زدن ناگهانی» آشنا هستم خیلی خوشش آمد و اعتراف کرد که نظریه من مبنی بر اینکه سکسکه امری است مادرزادی، که زمانی به دیده تردید به آن نگاه میشد، اکنون بهطورکلی در tim پذیرفته شده است.
برخلاف ولفس هایم که سرووضع عجیبوغریبی دارد، آنیکی عضو گروه سهنفرهمان درست همانگونه است که از خواندن آثارش انتظارش را داشتم. خانم شولامیث آرنولفینی که درنتیجه آزمایشات ترکیب دی.ان.ای او نوعی موش صحرایی باقابلیت خواندن آواز «مردمم را آزاد کنید» به وجود آمد، بهشدت انگلیسی است؛ بالباسهایی از پارچه پیچازی و موی گوجهای و عینک قابدار دسته شاخی که نصفهنیمه روی نوک بینیاش جا خوش کرده.
0 نظر