«گونههایم مثل دو کاسه بودند که تهشان در داخل دهان بود… چشمها در حال برگشتن به داخل سر بودند به چه شباهت داشتم؟… حتی دختر خیابانی به درگاه خدا دعا میکرد که او را از دیدن من مصون بدارد…» اینها بخشی از توصیفاتی است که کنوت هامسون در رمان کمنظیرش، گرسنه استفاده کرده است. گرسنه کتابی است که تاریخ ادبیات را به خود مدیون کرده است. نویسندهی رویای زمین و برندهی نوبل ادبیات 1920 این کتاب را در روزگار جوانی نوشته است و موضوعی حیاتی را در آن به تصویر کشیده است: «تلاش برای گرسنه نماندن و بقا»
برای انسان امروز، در سرزمینهایی که غذا بهاندازهی کافی یافت میشود، خواندن این رمان که انسان را به نروژ در قرن نوزدهم میبرد خالی از لطف نیست. تصور فردی که گرسنگی میکشد و درعینحال تلاش میکند از عزتنفسش محافظت کند در اسلو، شهری که امروز یکی از مرفهترین شهرهای جهان است جالبتوجه به نظر میرسد.
کتاب گرسنگی کتاب تأثیرگذاری است که در فهرست 1001 کتابی که باید قبل از مرگ بخوانید و همچنین فهرست روزنامه گاردین که در آن 1000 رمان که هر شخص باید قبل از مرگ بخواند، قرار دارد.
استان جایی آغاز میشود که جوانکی که شخصیت اصلی داستان است شروع به روایت قصهی زندگی خودش در سالهایی که در کوچهها و خیابانهای اسلو با شکم گرسنه سرگردان بوده است میکند. او اسلو را میداند، جایی که تنها برای او گرسنگی و سرگردانی به همراه داشته است.
کتاب در چهارفصل نوشتهشده است که در هر فصل با افرادی کموبیش مرموز ملاقات میکند. یکی از برجستهترین این افراد زنی به نام «لایالی» است که باهم درگیر رابطهی عاطفی مختصری میشوند.
شخصیت اول داستان در طول کتاب دائماً با گرسنگی دستوپنجه نرم میکند. او پول اندکی از راه نوشتن مطالبی برای روزنامهها و گاهی هم گدایی و دزدی به دست میآورد اما بااینهمه نمیتواند خودش را از گرسنگی در اسلو قرن نوزدهم راحت کند...
0 نظر