گزیده ای از کتاب قاتلی به پاکی برف
پشت چراغ قرمز، در سربالایی قبل از مدرسه نظامی اتن توقف می کنم. ناپلئون در این مدرسه آموزش دیده بود. هیچ چیز سر جای خود نمی ماند، نه ابرها، نه زنده ها، نه مردگان.
قرمز گرد و برجسته چراغ راهنمایی، مانند تمشکی، در خامه آسمان فرو می رود. فکر می کنم: «معنی زندگی در گرامی داشتن آن است.»
سپس چراغ سبز می شود، به راهم ادامه می دهم، خیال می کنم فکرم را پشت سرم جا گذاشته ام، اما در آینه اتومبیل دیده نمی شود.
در حقیقت من خود درون آن قرار دارم. سفال های جلا خورده بام مدرسه نظامی متاثرم می کنند. حتا کوچک ترین اتم گرد و غبار موجود در هوا بیش تر از ناپلئون تاثیرگذار است.
0 نظر